پنکه جان، سالاری!

به گزارش انجمن آقای شرفی، شیلان صلاح:ورور، ورورتوی هردور هفت، هشت، ده تا قرمن که منگم از این

پنکه جان، سالاری!

ظهرها، گرماها

روی مبلی بی حال

تاولی بر پاها

توی چشمم پنکه

می­ خورد فر انگار

می­ دهد قر انگار

بادهایش سوزان

چله ­ی تابستان

پنکه جان

جای معلق زدن و...

سر تکان دادن و تق تق کردن، کاری کن

اندکی کمک کن

اندکی فوتم کن

خواستی بعد از آن

با لگد شوتم کن

پنکه جان بیداری؟!

سوختی یا قهری؟!

ول بکن لج بازی

کار کن نازنازی

پنکه جان بیماری؟!...

چاره ای نیست

چون کولر نیست

پنکه جان سالاری!

داشتم می­ گفتم:

من که از این گرما

لاجرم می ­میرم

پس اگر مردم هم

ظهرها با دو سه تا تق و تلق یادم کن

قبل از تبخیرم

شاد و شاد به یک بادم کن

پنکه جان شادم کن

منبع: همشهری آنلاین

به "پنکه جان، سالاری!" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "پنکه جان، سالاری!"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید